و بازهم از تو...
دوستان ایرانی الاصل و با تعصب من درود
در مورد ایران و ایرانی نوشتم اما کوتاه بود و کم ...
می دانم هرچه بشویم غبار سنگین است آیینه پاک نمی شود.
از ماست که بر ماست...
کمی از نوشتن از ایران دور شدیم شاید دلسرد شدیم
شاید شنیده ها رانشنیده گرفتند
شاید خواندند و خندیدند
ولی من هم اکنون فریاد می کنم پدرم ، پدرم که در میان بی توجهی ها و غفلت این قوم
به آرامی خفته ای روایتت میکنم تا زمانی که قلبم ثانیه شماری می کند .
کوتاه می گویم پدر قهرمانم ،
تو بار ذوالقرنین را به سلامت به مقصد رساندی
این تو بودی که آسمان ایران رارنگ زدی به رنگی که مردم جهان را با چشم های گشاد به دیدن افق
فراخواندی تا شاید ، شاید فقط بتوانند ببینند.
چه راه درازی را با پاهای ناامید باید طی کنم تا به تو برسم ، کاش پرواز یادم می دادی
ولی من میدانم
می دانم هرچه با تو گویم بازهم به اندازه ی تمام شب های یلدای عمرم حرف باقیست
نامت جاوید کوروش