تو شرایط سخت زندگی،آدم یا خودشو قربانی می کنه و یا دیگرانُ... از اون دسته آدمها بودم که خودم رو قربانی کردم.

شاید فقط برای اینکه خون کسی به گردنم نباشه، با اینکه خون های زیادی به گردنمه.


درونم غوغاست

گلویم از درد می سوزد، این خاصیت بادهای سرد زمستان است که با حنجره ات چنین می کند. لیوانم را از آب سرد یخچال پر می کنم و فرو می دهم، تو می گویی ولی آب سرد؟! آن هم در این زمستان. می گویم: هیچ خاصیتی ندارد، آتش درونمان راکه خاموش می کند. به مردم بیچاره ای فکر می کنم که بعد از مرگم از آتش قبرم داستانها می سازند و باور می کنند و برای هم نقل می کنند و زمستانها گرمشان می کند، نمی دانند تا زمانیکه زنده بودم این آتش بی غیرت گرمم نکرد، الان که عمرا نمی سوزاندم. فقط زبانه می کشد و گر می زند، می خواهد مرا دق مرگ کند ، تلنگر می زند یادم نرود آدمم، مثل آدمهای دیگر. فقط آتش تندی دارم. 

چرا؟؟

دو داستان تخیلی یکی پشت دیگری فلسفه های متناقض گرایانه ی مرا شدت بخشید.چرا درست زمانیکه درگیر یک رژیم غذایی سخت برای لاغر استخوانی شدن هستم باید دو ترم متوالی گیر دو استاد پرخور شکمو و بانمک  بیفتم که راه به راه اسلاید و عکس های خوشمزه نشان بدهند و من مدام آب دهان بی مزه ام را قورت بدهم؟
چند روزی هم جو گیر سمفونی مردگان بودم، یکی که ته کتابخانه دارهای دنیا را در آورده بود، هم او که حال مرا دید و حاضر نشد عباس معروفی هایش را برایم بیاورد و به جایش ده تا کتاب روانشناسی خدا محور آورد و من با تمرکز همه راخواندم و بعد از دو روز بازهم مثل یک الکترون ولگرد از هسته جدا شدم .. در همین گیر و دار شل کن سفت کن ها به کتابخانه که رفتم چرا باید روی یپیشخوان عطر یاس ببینم که زیرش نوشته باشد عباس معروفی ؟ جالبتر اینجا که درست زیر دست راستم هم سبز شد( جلد کتاب هم سبز رنگ است) .خوب این را هم می برم و خوب کسی که راست می گوید را نمی شود نادیده گرفت.
از این فلسفه هایی که هرروز درستی یکی از آنها برایم اثبات می شوند و مثل کشف های بزرگ لذت دارند، خوشم می آید، اصلا کِیف می کنم.

اگر که مستم، نه مِی پرستم

مِی و میخانه مست و مِی کشان مست

زمین مست و زمان مست، آسمان مست

نسیم از حلقه ی زلف تو بگذشت 

چمن شد مست و باغ و باغبان مست

تازدم یک جرعه مِی از چشم مستت

تا گرفتم جام مدهوشی زدستت

شد زمین مست، آسمان مست 

بلبلان نغمه خوان مست ، باغ مست و باغبان مست


-     - به شدت به قسمت نسیم از حلقه ی زلف تو بگذشت و نتایجی که در پی داشت ، اعتقاد دارم. وقتی بیشتر از ده بار تو شبانه روز این آهنگ رو شاه زیدی برات بخونه اونوقت مطمئن خواهی شد که تو هم کم کم داری مست می کنی. مثل زمین و آسمان و باغ و باغبان.. اتفاقا بچه که بودم دوست داشتم گلفروش باشم بزرگ که شدم وقتی  رو چمنای دانشگاه لم می دادم و غرق باغبونا می شدم و اونام اغلب داد می زدن که پاشید می خوایم چمنارو آب بدیم دوس داشتم باغبون باشم و منم اونقدر به این حرکت بی شرمانه ام یعنی لم دادن رو چمنا ادامه می دادم تا بالاخره شلنگ آب پاچشون که در اون فاصله مثل یه بارون نم نم روم اثر داشت رو به سمتم نه فقط برای تهدید می گرفتند در این لحظه من تا کار به حواشی نکشیده از جام بلند میشدم، دلم می خواست تو همین ثانیه ها برم و یه ماچش کنم و بگم خسته نباشید به اعصابت مسلط باش آقاجون.. حیف که دخترم .. دخترا نه باغبون میشن نه می تونن باغبونای نقلی رو ماچ کنند و نه مست کنند. مستِ مست...